رها جونمرها جونم، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

رها داودی

کولیک

تمام مدت ده روزی که مامان جون بود رها شبها راهت می خوابید و فقط به خاطر شیر خوردن بیدار می شد از همون فرداش گریه ها و پیچش های شدید دلش شروع شد اصلا ذهنم به کولیک نمی رفت دیگه دلم نمی خواست اسمش رو هم بشنوم چون یک سال و نیم محمد فرهام درگیرش بود و شب و روز گریه می کرد و از دست و پا  کمر مرخص شده بودم دوازه روزه بودی که بردیم پیش دکتر نیک جو البته با اجازه گل پسر (که دکترش خواهرش رو ویزیت کنه ) بعداز معاینه دکتر گفت که کولیک داره و یه لیست بلند بالا که جزء نباید های مامان شد با تاکید که محمد فرهام هم باید حواسش باشه که مامانی این غذا ها رو مصرف نکنه وگرنه مشکلمون با رها زیاد میشه داروی کولیک هم تجویز کردن اما چشمتون روز بد ...
14 تير 1393

خاطره اولین دیدارمون

قرار بود که اولین دیدارمون 25 خرداد ماه باشه اما 21 خانم دکتر تماس گرفت وخواست  به علت سفر کاری تاریخ زایمان رو سه روزی عقب بندازیم به اما من که ترس داشتم یهو زایمانم زودتر بشه و ایشون نباشن و دکتر دیگه ای باشه و بعد از دیدن استرس من خواستن که اولین سونو و آخرین سونو رو بخونم و تاریخ های زایمان رو بدونن بعد از خوندن تاریخ ها گفتند که 22 هم تاریخ مناسبی و قرار شد که پنجشنبه ساعت شش صبح بیمارستان باشم  تمام وجودم رو استرس گرفت چون تمام برنامه ها رو واسه 25 تنظیم کرده بودم صبح همراه محسن و گل پسری و مامانم راه افتادیم و محمدفرهام هم از 4 صبح چشم روی هم نذاشت و نگرانی توی چشماش دیده می شد بعداز انجام کارهای اولیه محمدفرهام و م...
11 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رها داودی می باشد