خاطره اولین دیدارمون
قرار بود که اولین دیدارمون 25 خرداد ماه باشه اما 21 خانم دکتر تماس گرفت وخواست به علت سفر کاری تاریخ زایمان رو سه روزی عقب بندازیم به اما من که ترس داشتم یهو زایمانم زودتر بشه و ایشون نباشن و دکتر دیگه ای باشه و بعد از دیدن استرس من خواستن که اولین سونو و آخرین سونو رو بخونم و تاریخ های زایمان رو بدونن بعد از خوندن تاریخ ها گفتند که 22 هم تاریخ مناسبی و قرار شد که پنجشنبه ساعت شش صبح بیمارستان باشم
تمام وجودم رو استرس گرفت چون تمام برنامه ها رو واسه 25 تنظیم کرده بودم
صبح همراه محسن و گل پسری و مامانم راه افتادیم و محمدفرهام هم از 4 صبح چشم روی هم نذاشت و نگرانی توی چشماش دیده می شد
بعداز انجام کارهای اولیه محمدفرهام و مامان جون داخل اتاق مستقر شدن و من همراه بابایی رفتیم برای آمادگی اتاق عمل
داخل اتاق عمل قرار شد که من رو بی حس کنن اما چون آلرزی به لیدوکائین داشتم اسرار به بیهوشی کردم اونها هم انکارکه مواد ما لیدوکائین نیست و باید بی حس بشی
ترسم دو برابر شد (از آمپولشم کلی می ترسیدم ) اما یکی از پرسنل بیهوشی اومد کنارم و تااتمام تزریق من تمام قدرتم رو روی دستش پیاده کردم (اما خداییش اصلا سوزنش رو هم احساس نکردم و خودم شرمنده شدم)
و تازه کلی هم اضهار نظر می کردم که من بی حس نشدم یهو شروع به کار نکنینااااااااااااااا
بعد از چند دقیقه بود که احساس می کردم شکمم مثل اتوبوس تکون می خوره که یکدفه صدای پرنسس کوچولو به گوش رسید و پرده انداخته شد ویه دختر چربی گرفته و دیدم و بردنش تا تمیزش کنن و آوردن کنارم تا ببوسم تازه کلی ذوق کردم که بیهوش نبودم و لذت اولین دیدار و برده بودم
بعد اتمام کار همراهانم اومدن کنارم که باهمه به اتاق بریم که محمد فرهام به محض دیدن من رو تخت گفت مامانی دیگه آجی نمی خوام که اینجوری بشی
مامان قربونت بره که داری حساسیتت و نشون می دی