کولیک
تمام مدت ده روزی که مامان جون بود رها شبها راهت می خوابید و فقط به خاطر شیر خوردن بیدار می شد
از همون فرداش گریه ها و پیچش های شدید دلش شروع شد اصلا ذهنم به کولیک نمی رفت دیگه دلم نمی خواست اسمش رو هم بشنوم چون یک سال و نیم محمد فرهام درگیرش بود و شب و روز گریه می کرد و از دست و پا کمر مرخص شده بودم
دوازه روزه بودی که بردیم پیش دکتر نیک جو البته با اجازه گل پسر (که دکترش خواهرش رو ویزیت کنه )
بعداز معاینه دکتر گفت که کولیک داره و یه لیست بلند بالا که جزء نباید های مامان شد با تاکید که محمد فرهام هم باید حواسش باشه که مامانی این غذا ها رو مصرف نکنه وگرنه مشکلمون با رها زیاد میشه
داروی کولیک هم تجویز کردن اما چشمتون روز بد نبینه که دارو انگار اصلا اثر نداشت از دارویی که به گل پسری می دادیم هم خبری نبود چون وارداتش ممنوع شده بود
بعد از تماس دوباره با دکتر در کنار کولیکز داروی پدی کلت رو تجویز کرد که البته دلش رو خیلی بهتر کرد و ساعت خوا مامانی رو از 4 یا 6 صبح به 2 الی3 کاهش داد
دیگه دست و پام قدرت نداره چون مدام باید راه ببرم تا آروم بشه همینکه می شینم توی خواب هم باشه بلند میشه (البته بگم دخترم خیلی صبوره و گاهی که درد خیلی اوج می گیره گریه می کنه و باقی اوقات فقط غرغر می کنه )