رها جونمرها جونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

رها داودی

دایره کلمات

عزیز دلم از ده ماهگی می گفتی دادا یعنی داداش از یازده ماهگی  بابا  ماما این روزا            بی ( بیا) بو(برو) دق دد     دبش(کفش) بابای(بای بای) هاپ (هاپو) به به  به تمام نوشیدنی ها هم می گی آب صدای حیوانات و هم تکرار می کنی هاپو . پیشی. گاو . ب ب ییی تازه دستت و هم می گیری جلوی بینی و می گی هیس دادا لا لا و با همون علامت هیس می گی د نه  نه نه نه اونهم با کلی ناز و ادا ...
19 مرداد 1394

تولد یک سالگی

گل دخترم دیر به دیر آپ شدنم و ببخش سعی دارم که تمام وقت در خدمتت باشم و کمی وکسری نباشه بالاخره روز میلادت رسید و من سراز پا نمی شناسم تمام خونه و به کمک داداشی تزئین کردیم و کیک هم سفارش دادیم تم تولدت و کیتی انتخاب کردیم   امشب همراه مامان جون وخاله ها و باباجون و عمو جعفر دور هم بودیم  که یک ساله شدنت و جشن بگیریم تمام مدت در حال حرکت بودی و اصلا نمی شد ازت عکس بندازیم تمام تزئینات زمین و کندی و تاج سرت و هم اصلا رو سر نزاشتی تمام کیک و هم با انگشت و آب دهانت دو باره تزئین کردی خیلی خوش گذشت و تمام مدت می خندیدی و همه خوشحال بودیم هدیه هات هم یه نیم ست از طرف مامان و بابا و داداشی  بابا جون...
19 مرداد 1394

تاتی تاتی پاپا تی تی

دخمل  گلم یه هفته ای می شه که داری تاتی میری دوسه قدم می ری و دوباره سقوط اونهم از همه نوعش همراه بادرد و گریه الان دیگه پنج شش قدمی میری و خودت هم می خندی به این راه رفتن از آب دهن نگو که کشته منو همش رو به پایین اونهم کش دار امروز رو با  آبریزش بینی و عطسه زدن شروع کردی داداشی هم همینطوره توی خونه هم تمام مسیر های شما و میزها و شیشه ها حتی تلویزیون با آب  دهانت ضد عفونی میشه مامانی به گردت هم نمی رسه اگه داداشی نباشه خدایی کم میارم گاهی اون جای من دنبالت الان هم که همش به هر صورت می خوری زمین و گاهی اوقات از نوع بدش البته به قول مامانم ملائک همه مراقبتن تا مامانی کم نیاره وشما سالم و سلامت باشی...
15 ارديبهشت 1394

مروارید کوچولو

امروز سوم اردیبهشت هست که دارم برات آش دندونی می پزم مامان جون داداشی رو برده که من فرصت بیشتری داشته باشم و راحتتر کار انجام بدم مروارید کوچولو بلاخره نیش زد و ما کلی ذوق کردیم از دیدنش خودت هم داری گاز گرفتن داداشی و وقتی چیزی بهت نمی ده تمرین می کنی تازه یادگرفتی اگه نتونستی گاهی اوقات موهاشو بکشی آش دندونی پخته و خورده شده همراه خانواده و برای عمه ها و زن عمو و مامان بزرگ هم فرستاده شد خودت هم کلی از آش  خوردی و دوباره هم می خواستی خاله ملیحه یه شلوار خوشگل قرمز برات خرید با چند تا عروسک سوتی خاله نگار هم به جای شما برای داداشی تنیس خرید که حساس نشه خاله جون هم یه شانسی مکویین برای داداشی و کلی گیره سر نانا...
15 ارديبهشت 1394

نوروز 94

روزها به سرعت در گذرند و ماهم زمانی که به پشته سر نگاه می کنیم فقط و فقط می تونیم حصرت بخوریم که ای کاش ............  اما باز هم با تمام گذر ها باید سوخت و ساخت دلم می خواست بهتر می تونستم بغلت کنم و تما مدت کنارت باشم اما دوست نداشتم که داداشی دل آزرده بشه و خیلی چیزای دیگه امسال هم گذشت و سال جدید خانواده چهار نفری مون شاد و سرحال بود اولین روز عید رو به دید و بازدید بزرگترا گذروندیم و روز دوم با مامان جون و خاله ها وعمو جعفر رفتیم اصفهان (البته امسال ما طالقان نرفتیم چون مامان بزرگ همراه عمه لیلا رفته بود یزد) کلی خوش گذروندیم و آخر هفته برگشتیم محمد فرهام هم توی میدان نقش جهان  کلی بازی کرد و چند باری هم در...
26 فروردين 1394

نه ماهگی

عزیز دلم این نه ماه زندگیمون یه فرق دیگه هم کرده و اونهم جنب و جوششه که داره به حد اعلا می رسه دیگه نزدیکای سال نو هستیم داریم خونه تکونی می کنیم و منتظر رسیدن بهار هستیم تا اولین بهار زندیگت رو کنار تمام هستی جشن بگیریم هنوز راه نمی ری و دندون هم که نداری برنامه ما هم برای عید سفر به اصفهان زیباست که مامان و داداشی عاشقش هستند توی اولین فرصت میام و کلی مطلب  میزارم خیلی شلوغم تمام وقت درخدمت شما دوتا گل هستم  
26 فروردين 1394

قدم هایی پر از شور

نیرویی عظیم در پاهای  کوچکت هست که تمام مدت در حرکته و لحظاتی از زمان عقب نیست و با شور و شوق جای جای خونه و زیر و بمش رو طی می کنی و خستگی ناپذیری و گاهی اوقات اصلا راضی به  نشستن نیستی و تمام مبل و دیوار رو می گیری و راه میری گاهی اوقات هم چند لحظه روی پاهات بدون کمک می مونی و بعد می افتی قربون زبون شیرینت برم که بابا . دا دا . مه مه . ماما می گی و اگه بگیم بابا کجاست دد می گی وقتی که صبح بلند میشه سریع الان گرسنگی می کنی و میگی مه مه اگه دیر مه مه برسه کشتی ما رو دخملی شکمو همین که سیر میشه دیگه صدا نداره فقط مثل مورچه هرچی که هست رو میریزه زمین و اگه فرصتی هم باشه و مامان دورو برش نباشه میره سطل آشغال و...
6 اسفند 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رها داودی می باشد