اولین غلت
امشب بابایی از اداره یکسره رفت طالقان و مامان جونینا به خاطر ما شب اومدن پیشمون
داشتیم می خوابیدیم که یکدفعه خاله نگار همه رو صدا زد که بیاید رها رو ببینید ماهم سراسیمه اومیدم ترسیده بودم دیدم که به شکم افتاده به نگار گفتم چرا بچه رو اینجوری کردی گفت که من این کارو نکردم خودش چرخید
نمی دونم چرا شاید طبیعی باشه
دوباره دهم شهریور غلت زدی و کلی هم تلاش می کنی اما زمانی که می چرخی دستات می مونه زیرت و نمی تونی صورتت رو بالا ببری خیلی برات سخت می شه
چه کنیم دخملمون زرنگه دیگه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی